ماهان شبکه ایرانیان
خواندنی ها برچسب :

حضرت زینب

وقتی می آمدند مثل کتابی که کسی دارد برایم می خواند، شروع می کرد که مثلا رفتیم فلان جا، فلان اتفاق افتاد، رفتم بازار، بازارش اینطوری بود، از تمام اتفاقات برایم می گفت.
من آن موقع می دانستم شهید شده؛ بعد جواب داد که: خواهرم اصلا نگران نباش، من خیلی جایم خوب است. از آن شب دیگر من خوابی ازش ندیدم. الان اگر بتوانم ببینمش هیچی بهش نمی گویم، فقط بغلش می کنم.
من و خواهرم را خیلی نصیحت می کرد؛ چه در مورد نماز چه در مورد حجاب؛ من همان موقع بود که فهمیدم واقعا آن طوری مثل بقیه برادرهایم نبود، رفتارش خاص بود، خیلی با بقیه برادرهایم فرق می کرد.
هر چه به این آقا التماس کردم، گفتند نه، به ما اجازه نداده‌اند شهید را ببینید. این دوباره من را آتش می زد و نگرانم می کرد که شاید سر احمد من را هم مثل شهید حججی بریده‌اند؛ چه اتفاقی برای پسرم افتاده؟
هر چه به این آقا التماس کردم، گفتند نه، به ما اجازه نداده‌اند شهید را ببینید. این دوباره من را آتش می زد و نگرانم می کرد که شاید سر احمد من را هم مثل شهید حججی بریده‌اند؛ چه اتفاقی برای پسرم افتاده؟
پیشخوان